شناسهٔ خبر: 59042 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

محمدعلی موحد: مخالفان مولانا مثنوی را قصه پیغمبر می‌خواندند

محمدعلی موحد: مخالفان مولانا، مثنوی را قصه پیغمبر می‌خواندند.

مخالفان مولانا مثنوی را قصه پیغمبر می‌خواندند

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ محمدعلی موحد؛ عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، برای آئین اختتامیه چهارمین جشنواره خاتم، مطلبی با موضوع پرداختن به ساحت مبارک پیامبر (ص) در مثنوی مولوی نوشت که به شرح زیر است:

«دوست عزیم جناب محمدخانی گفتند جشنواره و همایشی هست از عده‌ای از ارباب قلم که داستان‌هایی در ارتباط با حیات نبی اکرم اسلام نوشته‌اند و از بنده خواستند چند کلمه درباره این قبیل داستان‌ها که در مثنوی آمده است عرض کنم.

راستی برایم جالب بود که در چنین همایشی حضور پیدا کنم نه برای سخن گفتن، بلکه برای دیدن و آشنا شدن با نویسندگانی که جرأت و تهور وارد شدن و گام نهادن در این منطقه عظیم پرخطر و پر مهابت و سهمگین را دارند. در واقع سراسر زندگی رسول اکرم منظومه‌ای است پرجاذبه و شور و دل‌انگیز و عبرت‌آموز و الهام‌بخش. مولانا هم انس و الفتی دارد با آن منبع نور که اگر حافظه‌ام خطا نکند، شادوران محمدامین ریاحی از قول مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر نقل کرده است که تعداد احادیث مذکور در مثنوی بالغ بر 688 حدیث است و البته تعداد خیلی بیشتر آیات قرآنی منقول در سرتاسر مثنوی را هم باید بر این تعداد اضافه کرد.

چون در هرحال قرآن هم از لب پیغمبر است و از همین‌رو است که مخالفان مولانا در همان زمان حیات او مثنوی را قصه پیغمبر می‌خواندند. آن قطعه معروف مثنوی را همه به یاد دارند از دفتر سوم که می‌گوید:
خربطی ناگاه از خرخانه‌ای                    سر برون آورد چون طَعانه‌ای
کاین سخن پست است، یعنی مثنوی     قصه پیغمبر است و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند                 که دوانند اولیا آن سو سمند
 
پس دشمنان مولانا در همان زمان در سرتاسر مثنوی جز قصه پیغمبر نمی‌دیدند. مولانا این حقیقت را نفی نمی‌کند و می‌گوید قرآن هم وقتی نازل شد، دشمنان حضرت ختمی مرتبت آن‌را اساطیرالاولین یعنی مجموعه‌ای از افسانه‌های کهن خواندند:
چون کتاب الله بیامد هم برآن                  این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانه نژند               نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
 
قصه‌هایی که مولانا از پیغمبر اکرم در مثنوی آورده، در زمان ما هم هدف انتقاد برخی از اساتید قرار گرفته و گفته‌اند مولانا در این قصه‌ها «بی‌دقتی‌ها» کرده که «مایه حیرت است» از آن قبیل که در دفتر دوم از قول پیغمبر آورده است:
بگذرد این صیت از بصره و تبوک                زآن که الناس علی دین الملوک
 
و باز در همان دفتر از قول آن حضرت آورده است:
همچو بوبکر رَبابی تن زنم                       دست چون داوود در آهن زنم
 
و ما می‌دانیم که در زمان حضرت رسول، شهر بصره هنوز ایجاد نشده بود و بوبکر ربابی هنوز پا در عالم هستی ننهاده بود. این نوع ایرادها البته انسان را یاد کلاس‌های دبیرستان و ایرادهای معلمان بر انشاهای دانش‌آموزان می‌اندازد و خود مولانا این قبیل مچ‌گیری‌ها را پیش‌بینی کرده و جواب‌های متقن به آن‌ها داده ازجمله آن که این سخنان، زبان حال است. شاعر خود را در مقام شخصیت داستانی می‌گذارد و خرف خودش را از زبان او می‌گوید، همچنانکه در مجاوبات مرسوم شمع و پروانه یا گل و بلبل یا رایت و پرده و امثال آن روشن است:
ماجرای شمع با پروانه تو                      بشنو و معنی گزین ز افسانه تو
ماجرای بلبل و گل گوش‌ دار                   گرچه گفتی نیست آنجا آشکار
 
در جایی دیگر مولانا از «قدوسیت» قصه سخن می‌گوید و از اینکه قصه به عالم «لا زمان و لا مکان» تعلق دارد که پس و پیش و گذشته و آینده در آن ملحوظ نیست و حساب سال و ماه و توالی تاریخی در آن راه ندارد.
 
و این بحثی است درازدامن که مولانا در موارد متعدد از مثنوی به آن پرداخته و از همین لحاظ است که من کار داستان‌نویسی در رابطه با حیات پیامبر اکرم را کاری سخت پرمهابت و هولناک توصیف کردم که دلیری و دلاوری زیاد لازم دارد. کسانی که دل و جرأت این کار را دارند، باید حساب کار خود را داشته باشند.

نظر شما